بارفیق
ربناافرغ علیناصبراو...
گفت : صبرچیزخوبی است می تواندایمانت را ریشه دارکند و نگذارد پایت درمشکلات و گرفتاری ها بلرزد.
گفتم: خب درست اماچرافقط این دعا؟
جوابم داد: این ارث یک شهید است که به من رسیده است.
باتعجب پرسیدم: ارث ؟ یک دعا؟ گفت : بله نمی دانم کدام عملیات بود. مجروحی رابرایمان آوردند که
18سال بیشترنداشت . اسمش علی باقری بود. به خاطرترکش هایی که خورده بود حالش اصلا خوب نبود.
حدودساعت دوصبح که به هوش آمد، مهرخواست تا نمازبخواند، برایش خاک تیمم آوردم ،تیمم کردو نشسته نمازخواند.
معلوم بود که درد زیادی را تحمل می کند.درقنوتش عاشقانه ازخدا صبرو استقامت می خواست :
"ربنا افرغ علینا صبراو ثبت اقدامناو انصرناعلی القوم الکافرین"
پروردگارا! پیمانه شکیبایی و استقامت رابرما بریز! و قدمهای ماراثابت بدار! ومارا برجمعیت کافران ،
پیروزبگردان!(بقره /250)
نمازش که تمام شد،کلی مقدمه چینی کرد و گفت : خانم پرستار! شماخیلی خوبید. اما می دانید، ریشه موهای تان پیداست !
اوجای بچه من بود اما درس بزرگی به من داد.او شهید شد... اماازآن روزبه بعد تصمیم گرفتم ، ذکرقنوتهایم دعای او باشد.